کهکشان زندگی

دوران شیرین عقد

خب حالا رسیدیم به دوران عقد تا اونجایی گفتم که : مراسم بله برون اجرا شد و روزهای عقد اغاز شد .  خب حالا توی شرایطی بودیم که بنده مشغول تحصیل در دوره ی پیش دانشگاهی و شوشو خان مشمول به خدمت مقدس سربازی بود اخ فداش بشم که اون کله ی کچلشم دلمو میبرد.  از اونجاییکه من تک فرزند خانواده بودم و  از اتاق و تمام امکانات برخوردار بودم و خونواده ی فوق العاده داماد دوست بودیم تمام لحظه هامون در کنار هم میگذشت و با ارامشی که داشتیم تصمیم گرفتیم یه 3 تا 4 سالی توی عقد باشم تا شرایط خوبی واسه رفتن به خونه ی خودمون محیا بشه . منظورم از شرایط این بود که شوشو خدمتش تموم بشه من دانشگاه قبول شم و شوشو یه کار خوب پیدا کنه اخه چون دانشجو بود ...
11 اسفند 1392

قصه ی اشنایی ما به درازای شب یلدااا

الو 1 2 3  ازمایش میکنیم  صدارو دارین؟؟؟؟؟؟ خب بسم الله الرحمن الرحیم  میخوام از سیر تا پیاز قصه ی ازدواجمو تعریف کنم پس به گوش باشین : خانواده ی من وخانواده ی همسری طی یه سری اتفاقات  در سال 1385 باهم اشنا شدیم  .با گذشت زمان رفت وامد ها و شناخت ها بیشتر میشدو من وهمسری به هم بیشتر و بیشتر علاقه مند  شدیم راستی اینم بگم که اون مشغول تحصیل توی رشته ی  مهندسی تکنولوژی الکترونیک کارشناسی ناپیوسته بود و منم یه دخمل محصل دبیرستانی . با حذف جزئیات همسری با تموم شدن دوره ی کاردانی تصمیم به سربازی رفتن گرفت  و با به تن کردن لباس اشخوری در تاریخ 1/6/1389 اعزام به نیشابور برای گذروندن دوره ی اموزشی شد...
11 اسفند 1392

من اومدم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام دوستای گلم سلام نی نی نیومده ی خوکشلم توروخدا ببخشید بالاخره بعد از یک سال و 10 ماه و 10 روز اومدم .و یه عالمه حرف دارم واستون . این پستم فقط اعلام حضور بود توی پست بعدیم توضیحات کامل رو میدمممممم. ...
11 اسفند 1392

تغییر شرایط از عقد به عروسییییی

خوب اول سلام  حالا بذارید واستون قصه ی دیر اومدنم به وبلاگو بگم: به نام خدا  زهرا هستم همسر یه شوشوی مهربون و مادر یه نی نی پنهون عرضم به خدمتتون ما این وبلاگو اردیبهشت 1391 ساختیم و تصمیم گرفتیم دل نوشته هامونو توش ثبت کنیم تا وقتی که نینی جووون اومد بخونه و بدونه زندگی عشقولانه ی مامی و پاپا چه جوری گذشته . اون موقع توی دوران شیرین و دوست داشتنی عقد به سر میبردیم اما حالا وارد یه زندگی شیرینتر 2 نفره شدیم.خب حالا چجوری وارد شدیمو ایناهااااااا بماند واسه پست بعدی ی ی ی .  
11 اسفند 1392

ورود به نی نی وبلاگ

سلام عزیزان . سلامی به بزرگی خدایی که همین نزدیکی ست. امروز مورخ:1391.1.3 ساعت 18:00 که تصمیم گرفتیم ما هم عضو این وبلاگ خوکشل بشیم و دلنوشته هامونو ثبت کنیم. 
3 ارديبهشت 1391

در راستای رسیدن به ستاره ای زیبا در کهکشان ما

عزیزم هنوز خیلی مونده تا وجودت رو احساس کنیم .خوشبحالت که خوب جایی هستی.جایی غیر از زمین.غیر از این ادمایی که .... .اما میدونم بالاخره تا 4و5 سال دیگه می یای.حتما می پرسی چرا ٤و5 سال دیگه؟اخه عزیزم هم برای مامانیت زوده هم منم باید تو این مدت به یک چیزایی واسه بهتر زندگی کردنمون برسیم. من دوست دارم نی نی خشگلم بهتر از من دنیارو درک کنه یعنی از همون اول درک کنه واسه چی اومده و واسه چی می خواد بزرگ بشه. ...
3 ارديبهشت 1391