کهکشان زندگی

عید نوروز 93 با نی نی تو دلی

سلام نخود مامان قربونت بشم من . از وقتی از حضورت تو دلم با خبر شدم 11 روز گذشت اما در اصل سن واقعیت دقیقا 7 هفتست که  در انتظار تحویل سال 92 به 93 هستیم  . لحظه ی تحویل سال  روز پنجشنبه  ساعت : 20 و 27 دقیقه و 7 ثانیه ست . سال 92 با تمام خوشی ها و خوبی ها گذشت. بذار از لحظه ی تحویل سال بگم که من بودم و مامان اکرم و بابا جون متاسفانه اون شب بابایی سر کاربود .اون لحظه کلی دعا کردیم و خدارو به خاطر گذشت یک سال خوب شکر گزار شدیم. شما هم که تو اون لحظه تو دل مامانی بودی و برای سلامتیت کلی دعا کردیم و بابایی هم از شرکت زنگ زدو عید رو به همه تبریک گفت و برای نی نی خوشملش بوسم فرستاد .  و از سفره ی هفت سین قشنگمون ک...
30 ارديبهشت 1393

نی نی غیر منتظره ی ما ...

سلام نی نی خوشملم . سلام قند عسلم خوبی مامان ؟ اخ فدات بشم میدونی چیه ؟ اومدم داستان قدم گذاشتن شما تو این دنیای قشنگ رو تعریف کنم :   یکی بود یکی نبود .غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود البته چرا چرا بود یه زوج خوشبخت  که زیر این آسمون نیلی یک سال از زندگییه قشنگشون گذشته بود که دیگه کم کم میخواستن به فکر نی نی دار شدن باشن . یه روز تصمیم گرفتن واسه ازمایشات قبل از بارداری پیش دکتر برن و خودشون رو واسه حضور یه فرشته ی کوچولو اماده کنن اون روز مامان اکرمم باهاشون بود که 3 نفری عازم دکتر شدن و مامانی وقتی نوبتش شد رفت داخل و به خانم دکتر گفت : ما میخوایم نی نی بیاریم و چکاپ های مورد نیاز رو انجام بدیم خانم دکتر هم با چند تا سو...
30 ارديبهشت 1393

بهترین اتفاق زندگی من و همسری

سلام ، سلامی به طراوت گلهای بهاری سلامی به قشنگی درختان سرسبز من اومدم هوراااااااااااااااااااااا اما اما اما این اومدنم با اونای دیگه کلی فرق میکنه اخه یه عاااااااااااااااااااالمه حرفای تازه واسه گفتن دارم از اخرین پستم دقیقا 2 ماه میگذره توی این 2 ماه اینقدر فکرم مشغول بود و درگیر کارام بودم که وقت واسه اپ شدن نداشتم . خب حالا بگذریم و بریم سر اصل مطلب تا اونجایی پیش رفتیم که همسری کار جدیدش رو اغاز کرد و تازه میخواستیم بعد از یه چند ماهی تصمیم واسه نی نی دار شدن بگیریم که زمانش کلا نامشخص بود . از اونجایی که ما اتفاقهای توی زندگیمون یهویی رخ میداد و همه چیز غیر منتظره بود حتی ماجرای نی نی دار شدنمونم فوق العاده غیر منتظره بوووووووووو...
14 ارديبهشت 1393

معرفی خونواده ی مامانی و بابایی

سلام نی نی قند عسلم .مطمئنم که پیش خداجوووون کلی بهت خوش میگذره. خوشکل مامان  یادم اومده که خونواده ی خودم و بابایی رو بهت معرفی نکردم اومدم تا تک تک واست همه رو بگم پس خودتو اماده کن : خب اول از همه بذار در مورد خودم بگم که نی نی خوکشلم بیشتر با مامانش اشنا شه : عزیز دلم مامان زهرای تو که الان داره برات مینویسه 21 سالشه تنها فرزند خونوادست و یه مامان و بابای خیییلیییی مهربون داره . اره مامان جون من یکی یه دونه ی مامان بابامم البته میگن یکی یه دونه ها لووووسن اما باور کن من لووووس نیستم هاااااااااااااا. من عاشق مامان بابامم امیدوارم تو هم وقتی اومدی پیشمون مثه من باشی. خب اسم مامان جونم اکرمه که در اینده شما به ایشون میگی ماما...
14 اسفند 1392

اغاز به کار همسری هورااااااااااااااااااااااا

سلام نی نی نازم مامانی اومده تا یه خبر خوب بهت بده مطمئنم که تو هم با شنیدن این خبر کلی ذوق میزنی و خوشحال میشی . فقط عزیز دلم  قبل از هر چیز یه چیزی ازت میخوام دوست دارم حالا که اونجایی کلی از خدای مهربون تشکر کنی بابت همه ی مهربونیاش اخه خدا من و بابایی رو خیلی دوست داره و هر چی ازش میخوایم بهمون میده . حالا بذار خبرو بهت بدم باباییییی توی شرکت مخابرات استخدام شد هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من که خیلی از این قضیه خوشحالم اخه بابایی تا قبل از اینکه کار مناسب پیدا کنه با اومدنت مخالفت میکرد اخه بابا خیلی حساسه دوست داره نی نی خوشملمون از هموووون اول اول تو رفاه باشه و همه چی هر زمان که خواست واسش فراهم...
14 اسفند 1392

گذشت یک سال از زندگی مشترک

یک سال با شادمانی و پر خاطره های خوب سپری شد . بنده مشغول امتحانات پایانترم در ترم 5 بودم و شوشوی گرامی همینطور امتحانات ترم 3. هنوز از شغل ثابت واسه شوشو خبری نبوووود و توی امتحان ها با استرس های دو جانبه خسته و کلافه به نظر میرسید و منم که نگرانش بودم و سعی میکردم ارومش کنم .
12 اسفند 1392

اغاز زندگی مشترک

از تاریخ 1391/12/5 زندگی شیرین مشترکمون رو اغاز کردیم. در همون ابتدا عهد بستیم که : پشت به پشت هم با وجود خدای مهربون و مهرو محبت های اورجینال موفقیت هامون  رو گسترش بدیم. و از پروردگار بخشنده خواستیم که توی مسیر زندگی هدایتمون کنه . و باز هم از خدا ی مهربونی ها درخواست کردیم که یک کار خوب و ثابت به شوشو خان بده تا هم به درسش برسه و هم دیگه استرس نداشته باشه ... و خیلییی چیزای دیگه .....
12 اسفند 1392

مجلس با شکوه عروسی بادا بادا مبارک بادا

و اما مقدمات مجلس فراهم شد : یه خونه ی شیک و نو با وسایلای خوشمل  و  نو زمان مجلس عروسی  1391/12/4 مکان : مجتمع فرهنگیان واقع در ملک اباد خیابان قدس یه ماشین عروس خوشمل که البته کادوی عروسیمون ازطرف مامان بابای بنده بود (دوو سیلو با گلای لیلیوم نارنجی) یه کارت عروسی خوشمل که عکسشو میذارم بعد و از همه مهمترررررررررر  : یه جفت کفتر عاشق گلای سر سبد مجلس عروس و دوماد نازنین که من و شوشو بودییییییییم. و در اخر هم یه دی جی فوق العاده عالی و قر های تو کمر مونده ما و مهمانان شب عروسی واسه هر عروس و دامادی یه شب به یاد ماندنیست و همینطور واسه من و شوشو بهترین شب زندگیمون بوده تا الان. اون شب کلی به هممون خوش گذش...
12 اسفند 1392

تغییر ناگهانی نظرات

و اما ادامه ی داستان ............ خب تا اونجایی پیش رفتیییم که خونه در حال ساخت بود   از خدمت سربازی شوشو نیمی گذشته بود منم دانشگاه ازاد مشهد رشته ی مدیریت تو مهر سال 90 قبول شده بودم و شرایط به خوبی پیش میرفت و پدر بنده هم که در شرکت اتوبوسرانی مشغول به کار بود در حال بازنشست شدن بووود.  گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه در اخر سال 90 بابایی  بنده بازنشست شد شوشوی گرامی خدمتش تموم شد خونه هنوز در حال ساخت بود. کم کمک روزا گذشت و شوشو هنوز کار ثابتی نداشت و با ساخت خونه قند تو دلمون اب میشد که کی میریم سر خونه زندگیمون؟ که خونواده هامون کم کم بهمون گفتن دیگه تا اخر سال 91 و به محض تموم شدن ساخت خونه باید به ف...
12 اسفند 1392