دوران شیرین عقد
خب حالا رسیدیم به دوران عقد تا اونجایی گفتم که :
مراسم بله برون اجرا شد و روزهای عقد اغاز شد .
خب حالا توی شرایطی بودیم که بنده مشغول تحصیل در دوره ی پیش دانشگاهی و شوشو خان مشمول به خدمت مقدس سربازی بود اخ فداش بشم که اون کله ی کچلشم دلمو میبرد.
از اونجاییکه من تک فرزند خانواده بودم و از اتاق و تمام امکانات برخوردار بودم و خونواده ی فوق العاده داماد دوست بودیم تمام لحظه هامون در کنار هم میگذشت و با ارامشی که داشتیم تصمیم گرفتیم یه 3 تا 4 سالی توی عقد باشم تا شرایط خوبی واسه رفتن به خونه ی خودمون محیا بشه . منظورم از شرایط این بود که شوشو خدمتش تموم بشه من دانشگاه قبول شم و شوشو یه کار خوب پیدا کنه اخه چون دانشجو بود و سرباز کار ثابتی نداشت و پاره وقت تعمیرات موبایل و... انجام میداد.
یک سال با شادمانی گذشت و مامان بابای بنده تصمیم گرفتن طبقه ی بالای خونه رو بسازن تا ما اونجا زندگی کنیییم .مراحل ساخت خونه کم کم شروع شد و از همون اول طوری پیش میرفت که خودمون میخواستیم. در اونجا نظرات گوناگون ما بود و جیب پر پول بابای بنده ...
و این داستان ادامه دارد ..... (در پست بعدی)