کهکشان زندگی

قصه ی اشنایی ما به درازای شب یلدااا

1392/12/11 23:35
نویسنده : z
96 بازدید
اشتراک گذاری

الو 1 2 3 

ازمایش میکنیم 

صدارو دارین؟؟؟؟؟؟

خب بسم الله الرحمن الرحیم 

میخوام از سیر تا پیاز قصه ی ازدواجمو تعریف کنم پس به گوش باشین :

خانواده ی من وخانواده ی همسری طی یه سری اتفاقات  در سال 1385 باهم اشنا شدیم  .با گذشت زمان رفت وامد ها و شناخت ها بیشتر میشدو من وهمسری به هم بیشتر و بیشتر علاقه مند  شدیم راستی اینم بگم که اون مشغول تحصیل توی رشته ی  مهندسی تکنولوژی الکترونیک کارشناسی ناپیوسته بود و منم یه دخمل محصل دبیرستانی . با حذف جزئیات همسری با تموم شدن دوره ی کاردانی تصمیم به سربازی رفتن گرفت  و با به تن کردن لباس اشخوری در تاریخ 1/6/1389 اعزام به نیشابور برای گذروندن دوره ی اموزشی شد این دو ماه گذشت و خوشبختانه ادامه ی خدمت رو توی شهر خودمون که همون مشهد مقدسه گذروند. بعد از برگشت از اموزشی ومشخص شدن جا و مکان ادامه ی خدمت یعنی 89/8/26 توی یه عملیات ناگهانی خونواده ی شوشو اومدن خواستگاری ...... 

منم که با کلی ناز و عشوه گفتم بععلههههههههههههههههههه .و در تاریخ 89/9/9 مراسم نشون صورت گرفت  عقد نکردیم زیرا گذاشتیم سربازی شوشو خان تموم شه منم پیش دانشگاهیم تموم شه بعد عقد کنیم اما طولی نکشید و دلمون طاقت نیاورد که یعد از گذشت 2 ماه ماه محرم  پیمانمون رو شکستیم و در مورخ 89/11/20عقد کردیم و مراسم بعععلههه برووون توسط خونواده ی من یه شکوهمندی من و شوشو خان  در 89/12/1 برگزار شد و کلی خوش گذروندیم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)