قصه ی اشنایی ما به درازای شب یلدااا
الو 1 2 3
ازمایش میکنیم
صدارو دارین؟؟؟؟؟؟
خب بسم الله الرحمن الرحیم
میخوام از سیر تا پیاز قصه ی ازدواجمو تعریف کنم پس به گوش باشین :
خانواده ی من وخانواده ی همسری طی یه سری اتفاقات در سال 1385 باهم اشنا شدیم .با گذشت زمان رفت وامد ها و شناخت ها بیشتر میشدو من وهمسری به هم بیشتر و بیشتر علاقه مند شدیم راستی اینم بگم که اون مشغول تحصیل توی رشته ی مهندسی تکنولوژی الکترونیک کارشناسی ناپیوسته بود و منم یه دخمل محصل دبیرستانی . با حذف جزئیات همسری با تموم شدن دوره ی کاردانی تصمیم به سربازی رفتن گرفت و با به تن کردن لباس اشخوری در تاریخ 1/6/1389 اعزام به نیشابور برای گذروندن دوره ی اموزشی شد این دو ماه گذشت و خوشبختانه ادامه ی خدمت رو توی شهر خودمون که همون مشهد مقدسه گذروند. بعد از برگشت از اموزشی ومشخص شدن جا و مکان ادامه ی خدمت یعنی 89/8/26 توی یه عملیات ناگهانی خونواده ی شوشو اومدن خواستگاری ......
منم که با کلی ناز و عشوه گفتم بععلههههههههههههههههههه .و در تاریخ 89/9/9 مراسم نشون صورت گرفت عقد نکردیم زیرا گذاشتیم سربازی شوشو خان تموم شه منم پیش دانشگاهیم تموم شه بعد عقد کنیم اما طولی نکشید و دلمون طاقت نیاورد که یعد از گذشت 2 ماه ماه محرم پیمانمون رو شکستیم و در مورخ 89/11/20عقد کردیم و مراسم بعععلههه برووون توسط خونواده ی من یه شکوهمندی من و شوشو خان در 89/12/1 برگزار شد و کلی خوش گذروندیم .